زلزله بستک 17/10/1392
به امر خداوند جان آفرین
بلرزد همی پوست و جان زمین
یکی را عذاب است چو باشد لعین
دگر ابتلا است به عامل به دین
ز سال نود چون دو سالی گذشت
ز دی ماه دوازده لیالی گذشت
شب بعضی در بی خیالی گذشت
شب مردم بستک عالی گذشت
ولی در پس شب نموده کمین
دو صد ابتلا بهر اهل یقین
تو این ظاهر و شهر ویران مبین
صفای دل و اوج ایمان ببین
که در باد و باران و سرمای سرد
نگه داشته سرخ صورتش را چو مرد
مبادا که از سوز و سرما و درد
ببیند کسی رود و رخساره زرد
بیا ای مسلمان به هوش باش و گوش
که آزمایش و امتحان است ، بکوش
ز قرآن پیامی که دارد نیوش
لباسی ز ایثار و احسان بپوش
اگر چه که هر کس به گورش برند
همی عقرب و مار و مورش خورند
بگفتند هم آنان که پیغمبرند
بنی آدم اعضای یکدیگرند
گروهی مسلمان ، دگر کافرون
که ظاهر همه گوشت و پوستیم وخون
تو دست کرم کن ز آستین برون
ز بهر صفا و جلای درون
خدایی که حی است و والاتر است
به سر درون تو دانا تر است
به نزدش همان بنده بالا تر است
زبانش به ذکر ، دل به تقوا تر است
تو ای بستکی زین حوادث مجوش
زمین آمد از امر حق در خروش
تو چشم و دلت را به ماتم مپوش
تن تو سلامت به شکرانه کوش حق دوست