جام سخن

گزیده سخن اندیشمندان و تراوشات ذهن من

جام سخن

گزیده سخن اندیشمندان و تراوشات ذهن من

محمد

محمد  فاتح   فتح المبین   است

محمد شاه عالم ، شاه دین است

محمد    مصلح   اخلاق   عالم

محمد  رحمت   للعالمین   است

محمد  مرسل  شاه  جهان است

محمد  قفل  ختم  مرسلین است

محمد چشم به دست رحمت حق

محمد شافع اندر روز دین است

هرآنکس پیروی کرد سنتش را

بداند  رحمت حق را قرین است

کلید  جنت الفردوس  ای دوست

به دل مهر محمد  و  یقین  است

برستی  رستخیز و روز  موعود

گرت  مهر محمد  برجبین  است

                       مسافر

پندسعدی

مصاحبت باخردمند گنج است ومعاشرت باجاهل رنج .

................................................................................

توهم طفل راهی به سعی ای فقیر          برو   دامن    راه    دانا    بگیر

مکن  با فرومایه   مردم   نشست          چوکردی زهیبت،فروشوی دست

زمین ما

زمین ما

سلام دوست من،آخرین باری که آسمان رادیدی کی بود؟نه امروزنمی خواهم درموردستاره هاوکهکشانها بنویسم بلکه برعکس همیشه که اززمین،آسمان رامی دیدیم امروزباهم برویم بالا وازآنجا زمین زیبای خودمان راببینیم،حال آماده باش دستها صاف،پاهاجفت،چشمهابسته وذهنت راکاملاآزادورهاکن،اکنون پاهایت داردآرام اززمین جدامی شودوتوآرام به سوی بالاحرکت می کنی نترس من باتوهستم وبارهااین مسیررارفتم.حال پایین رانگاه کن ،آدمها، حیوانات وگیاهان  ،همه وهمه مشغول زندگی خودهستندآنقدرمشغول که هیچ کس متوجه من وتونیست.اکنون ارتفاع ما خوب شده است،کوه ها رانگاه کن همانندمیخ ازسراسرزمین بیرون زده اندوآقیانوسهاراببین،هرچه بالاترمی رویم زمین پهن ماداردگردوگردترمی شودمثل یک توپ،گردوقلمبه، برویم بالاتر،کمی سرعتت رابیشترکن تاهرچه زودتربه ماه برسیم وتوقفی بکنیم وکمی خستگی درکنیم،ماه راببین چقدرزیباوبزرگه اما اززمین خیلی کوچکتره وازنزدیک فقط یک توپ خاکیه ،آرام آرام فرودبیاتابه سطح ماه برسیم،ببین همه اش کوه ودشت ودره،حتی یک برکه کوچولوهم آنجادیده نمی شه یاحتی یک درخت یاگل یاسبزه،همه جاخشک وبی آب وعلف،اشکالی نداردهرچه باشدازآن پایین خیلی زیبا به نظرمیرسدوزمین چه قشنگ می شه وچه کیفی میده شب مهتابی آنهم دونفری،بیا روی لبه این صخره بنشینیم ، پاهایمان راآویزان کنیم وزمین خودمان راتماشاکنیم.وای چقدردوره چرااینقدرکوچک شده،درست وسط میلیونهاستاره وسیاره قرارگرفته ،شده مثل یکی از همان ستاره هایی که ماازروی زمین می بینیم ولی فرقش این است که اونجا چقدر شلوغه واینجا هیچ کس نیست،فکرش رابکن اگه مانتونیم برگردیم اینجاازتنهایی دق می کنیم،فکرش رابکن اگرسایرآدمها نباشندزمین چقدروحشتناک می شه ،ای کاش سردمداران کشورها ازاینجاکره خاکی رامی دیدندتاشاید برسرآن جنگ برپانمی کردندودست ازظلم وکشتارملتهاوجاه طلبی هایشان برمی داشتند،ای کاش ثروتمندان عالم ودوستداران میزومنصب اینجابودندشایدزیردستان واطرافیان وهمسایگان وهمنوعان خودرابیشتردرک می کردند نه فکرنکنم بتوانندبیلیندویالااقل بفهمندزیرانه وقتش رادارند ونه فکرش را. اما تو،وقتی به زمین برگشتی اگربه پست مال ومنصبی دست پیداکردی یااصلادرهرموقعیتی که بودی،امروزرافراموش نکن،فراموش نکن زمینی که تودرآن زندگی می کنی اگرقشنگ وزیباست،اگربه توخوش می گذرداگراحساس خوبی داری ،به واسطه حضورانسانها وسایرموجودات درکنارتواست ولی چون آنهاهستندوحضوردارندتوقدرشان رانمی دانی،فراموش نکن زمینی که تودرآن زندگی می کنی یابرآن حکومت می کنی تنهایکی ازبی نهایت املاک خداونداست که چون نقطه ای درمیان میلیاردهاستاره وسیاره قرارگرفنه است و

الله هرلحظه تورامی بیند                                     مسافر

جشن تولد

جشن تولد                                                                                                         1/1/1392

غمگین ومحزون درکنارپیکربی جانش نشسته ام وزانوی غم دربغل،به گذشته وعمرازدست رفته می اندیشم ،به گذشته ای که گذشته وآینده ای نامعلوم ونیامده وهزارپرسش بی پاسخ،نمی دانم آیاامیدی هست،بازفرصت خواهم داشت یااینجاآخردنیاست،ازخودمی پرسم چراهرروزمرگ؟ناگهان ازاتاق کناری صدای خنده دلنشین وامیدبخش کودکی تازه متولدشده ای به گوش میرسدوبعدشادی وحلحله اطرافیان وردوبدل شدن تبریک وتهنیت،آوازسازودهل وقمری وبلبل،بی معطلی خودرابه اتاق بغلی رساندم،آنچه می دیدم باورکردنی نبود،کودکی زیباوجذاب که همه زیبایی های دنیا یکجا دراوجمع شده بودوبه عکس کودکان دیگرکه هنگام تولدگریه سرمی دهنداوچنان زیبا وامیدبخش می خندیدکه بادیدن سیمای معصوم وپرطراوتش هرموجودناامیدی به زندگی امیدوارمی شد.ازهرسوصدای شادی وجشن وپایکوبی طنین اندازشده بود،پرنده ها ودرختان،سبزه وگلها،رودها ودریاها،دشت وکوها وهمه و همه شادند ومسرور. اما ناگهان متوجه شدم که کوه ودشت ودرختان یکی یکی دارند محومی شوند،ازدوریکی آرام وبی سروصدامی خزیدونزدیک ونزدیکتر می شدوبه هرچه می رسیدآنرامی بلعید، اکنون کاملا به مانزدیک شده است وباابرویی گره خورده وچهره ای درهم فرورفته می خواهدجشن وسرورهمه رابه عزاتبدیل کند،انگارازتولداین کودک،ناراحت وعصبانی است،به دورمامی چرخدومرتب کودک رامی پاید،هیچ کس به اووحرفهاورفتارهای نسنجیده اش توجهی نداردهمه درتکاپووتدارک جشن تولدندودراین اندیشه اندکه نامش راچه بگذارند،گردوغبارفرصت رامغتنم شمرده ودیوانه واربه کودک حمله ورمی شودتااوراخفه کنداماابربهاری امانش نمی دهدونعره زنان براومی تازدواورانقش برزمین می کندوسرجایش می نشاندوباصدای بلندورسامی گوید:نامش رافروردین بگذارید.

 

چنان غرق درشادی سروربودیم که یادمان رفت جسداسفندرابه خاک بسپاریم.                 مسافر

مرگ اسفند

                                                                   مرگ اسفند                     1391/12/29

سلام دوست من،یادت هست فروردین،اردیبهشت،خرداد،.....دی وبهمن. وقتی بربالینش رسیدم نفس های آخرش رامی کشید،رنگ ازرخسارش پریده بودوزردوپژمرده به نظرمی رسید،می شدنفس هایش راشمرد،آرام کناربسترش نشستم به سختی سعی کرد تالحظه ای چشمانش رانیمه بازنگه داردتاشایدمرابشناسداماپلک هایش سنگینی کردوفروافتاد،اندوهی سخت گلوی مرافشردکه ای کاش زودتربه دیدارش می آمدم شایدمی توانستم کاری بکنم اماافسوس که آب رفته به جوب بازنمی گردد. غرق درافکارگذشته می شوم وبه یادمی آورم که هربارتصمیم می گیرم که این بارازهمان روزاول قدرشان راخواهم دانست ،اماافسوس.....

اندوهگین وغمبارغرق دراین افکاربودم که صدای محزون وضعیف اسفندمرابه خودآوردکه باصدایی آرام وچشمان بسته گفت:مواظب باش،اندوه گذشته می خواهدحال راازتوبگیردوهمچنان تورادراین چرخه شیطانی نگه دارد،گذشته ها گذشت، چادرسیاه غم راازسرخودبکش وافق روشن فردا راببین وآینده رابساز. امشب من همانندخواهران وبرادرانم خواهم مرد،این قانون طبیعت است وسنت الهی.امابادمیدن بامدادفرداوبرخواستن آوازبلبلان ونغمه چشمه سارووزش بادبهاری، حیات درکالبدطبیعت دمیده خواهدشدواین یعنی زندگی دوباره. توفرصتی دیگرخواهی داشت وبانسل جدیدماآشناخواهی شد،ولی این بارمواظب باش تادوباره.....سرفه های پیاپی امانش رابرید،چندلحظه بعدباصدایی آرام ومتین گفت:توهم زمان زیادی نداری،اگرمی خواهی جاودانه بمانی اثری مفیدوماندگارازخودبرجای بگذار.....برای آخرین بارچشمانش راگشود،نفس عمیقی کشید،نگاهش رابه آسمان دوخت وبعدآرام......                

                                                                                                          مسافر