پندسعدی برای صاحبان قدرت(3):
*درآن تخت وملک ازخلل غم بود
که تدبیر شاه از شبان کم بود
*که نالد ز ظالم،که دردور توست
که هر جور کو کند جور توست
*ستاننده داد آنکس خداست
که نتواند از پادشه دادخواست
*نشستی به جای دگر کس بسی
نشیند به جای تو دیگر کسی
*سکندر که بر عالمی حکم داشت
درآندم که بگذشت وعالم گذاشت
میسر نبودش کزو عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هر کس درودآنچه کشت
نماند بجز نام نیکو و زشت
چرا دل بر این کاروانگه نهیم
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همین گل دهد بوستان
نشینند با یکدگر دوستان