جام سخن

گزیده سخن اندیشمندان و تراوشات ذهن من

جام سخن

گزیده سخن اندیشمندان و تراوشات ذهن من

جشن تولد

جشن تولد                                                                                                         1/1/1392

غمگین ومحزون درکنارپیکربی جانش نشسته ام وزانوی غم دربغل،به گذشته وعمرازدست رفته می اندیشم ،به گذشته ای که گذشته وآینده ای نامعلوم ونیامده وهزارپرسش بی پاسخ،نمی دانم آیاامیدی هست،بازفرصت خواهم داشت یااینجاآخردنیاست،ازخودمی پرسم چراهرروزمرگ؟ناگهان ازاتاق کناری صدای خنده دلنشین وامیدبخش کودکی تازه متولدشده ای به گوش میرسدوبعدشادی وحلحله اطرافیان وردوبدل شدن تبریک وتهنیت،آوازسازودهل وقمری وبلبل،بی معطلی خودرابه اتاق بغلی رساندم،آنچه می دیدم باورکردنی نبود،کودکی زیباوجذاب که همه زیبایی های دنیا یکجا دراوجمع شده بودوبه عکس کودکان دیگرکه هنگام تولدگریه سرمی دهنداوچنان زیبا وامیدبخش می خندیدکه بادیدن سیمای معصوم وپرطراوتش هرموجودناامیدی به زندگی امیدوارمی شد.ازهرسوصدای شادی وجشن وپایکوبی طنین اندازشده بود،پرنده ها ودرختان،سبزه وگلها،رودها ودریاها،دشت وکوها وهمه و همه شادند ومسرور. اما ناگهان متوجه شدم که کوه ودشت ودرختان یکی یکی دارند محومی شوند،ازدوریکی آرام وبی سروصدامی خزیدونزدیک ونزدیکتر می شدوبه هرچه می رسیدآنرامی بلعید، اکنون کاملا به مانزدیک شده است وباابرویی گره خورده وچهره ای درهم فرورفته می خواهدجشن وسرورهمه رابه عزاتبدیل کند،انگارازتولداین کودک،ناراحت وعصبانی است،به دورمامی چرخدومرتب کودک رامی پاید،هیچ کس به اووحرفهاورفتارهای نسنجیده اش توجهی نداردهمه درتکاپووتدارک جشن تولدندودراین اندیشه اندکه نامش راچه بگذارند،گردوغبارفرصت رامغتنم شمرده ودیوانه واربه کودک حمله ورمی شودتااوراخفه کنداماابربهاری امانش نمی دهدونعره زنان براومی تازدواورانقش برزمین می کندوسرجایش می نشاندوباصدای بلندورسامی گوید:نامش رافروردین بگذارید.

 

چنان غرق درشادی سروربودیم که یادمان رفت جسداسفندرابه خاک بسپاریم.                 مسافر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد